بک پک آشیخ

و جاء من اقصی المدینۀ رجل یسعی قال:«یا قوم!اتّبعوا المرسلین»

بک پک آشیخ

و جاء من اقصی المدینۀ رجل یسعی قال:«یا قوم!اتّبعوا المرسلین»

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

لطفا فاعل را مشخص کنید

هو البصیر

 

فرشته کاتبی در نامه اعمال زنی نوشت:« مادر، پسرش را که در پارچه سفیدی پیچیده بود در آغوش گرفت تا گریه اش آرام گیرد.»

فرشته ناگهان به یاد آورد که عین این جمله را چهل سال قبل نیز نوشته است برای همین دفتر را چهل سال به عقب زد تا آن را بیابد و مطمئن شود. سپس در بالای جمله یکی گذاشت و در پایین صفحه به توضیح آن پرداخت تا خدای ناکرده به دلیل بی دقتی او چیزی در صحنه محشر مبهم باقی نماند.

فرشته نوشت:« بنده این جمله را در چهل سال پیش نیز نوشتم ولی برای رفع ابهام باید عرض نمایم چهل سال پیش پسر تنها نوزادی بود که در داخل قنداقه سفید از گرسنگی به آغوش مادر پناه برده بود و اکنون پسر چند استخوانی است که در داخل کفن به آغوش مادر پناه برده تا غم بیست ساله مادر را آرام کند.»

 

تقدیم به مادرانی که از فرزندانشان نیز گمنام ترند


بیست قدم مانده

هو الشاهد

مادر و پسر هر دو لج کرده بودند. هر دو در فاصله بیست قدمی از یکدیگر قرار داشتند.پیرزن بی توجه به چادر سیاهش روی زمین نشسته بود. خسته بود گویا. پیرزن گیس سفیدش را که اندکی بیرون زده بود به به زیر چارقد سفیدش فرو برد و گفت:«اکبر ننه پاشو بیا مادر غریبی نکن...من که می دونستم طاقت نمیاری...اکبر خجالت نکش مادر پاشو بیا...پاشو ماشالا» اما پسر همچنان ساکت و ارام بود. پیرزن گویی ناگهان یاد چیزی افتاده باشد دست در جیبش کرد و دست حنابسته اش را به سمت پسر گرفت.پیرزن که قطره اشکی میان چین های صورتش گیر افتاده بود گفت:«اکبر جان بیا برات از پسته شور ها که دوست داشتی نگه داشتم...بیا ننه من پاهام قوت نداره تا اونجا بیام...پاشو بیا ننه قول میدم گریه نکنم.»ولی بازهم جواب پسر سکوت بود.پیرزن گفت:«اکبر تو که خاطر ننه ات رو قبلنا بیشتر می خواستی...باشه...عیب نداره مثه قدیما که قهر می کردی بازم من میام بغلت می کنم»

و اینچنین شد که پیرزن بیست قدم باقی مانده را با پاهای لرزانش به سمت کفنی که تنها چند تکه استخوان و یک پلاک داشت طی نمود.

 

 

تقدیم به تمامی مادرانی که هنوز در درگاه خانه شان به انتظار نشسته اند